|
شنبه 7 آذرماه سال 1388 |
|
اینجا - با اینکه دیگر به آن تعلق خاطری ندارم - برای چند سال وبلاگ من بود. چون قرار بود که اینطور باشد. حتی قبل از اینکه آنرا بسازم و حتی قبل تر، زمانی که نه اینترنتی وجود داشت و نه کامپیوتری. وقتی هم که مردم یا اینجا از بین رفت، باز اثری از آن به وسعت یک جاده بی انتها بجا خواهد ماند. چون قرار است که اینطور باشد. هرچقدر فکر می کنم و دلایل را پس و پیش می کنم باز چرایش را نمی فهمم. فقط متوجه می شوم برای دقایق طولانی به نقطه ای خیره شده ام. ولی مثل اینکه هیچ وقت حقیقت هیچ چیز برایم قابل فهم نبوده. همین کافیست تا پشتم شروع به لرزش کند مثل یک خنده موحش و عصبی. وقتی فهمیدم همه چیز همین طور است اطرافم مثل دنیایی می شود که در آن هیچ چیز تعریف نشده، در باره آن چیزی نمی دانم و همه چیز آن نامانوس و غریب است.
|
|
|
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 |
|
تا چند ساعت دیگر قرار است که سال نو شود. ولی ما برخلاف سالهای قبل نه سفره هفت سین داریم نه هفت شین و نه هیچ هفت دیگری فقط یک مهمان لکاته داریم که از او چندشم می شود.
|
|
|
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 |
|
و حالا من بدنبال خورجینی هستم تا کتابهای جفنگ را بارم کنم.
|
|
|
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 |
|
نخوان. آخر خط هیچ نیست. جز سه قطره خون
|
|
|
دوشنبه 25 آذرماه سال 1387 |
|
همیشه باید چیزهای بهتر را در رویاهایمان داشته باشیم. خارج از رویا همه آنها تبدیل به حسرت می شود. و آنچه که آدم را به اینجا می کشاند زندگیست. یک زندگی همراه با وحشت و ترس برای از دست دادن چیزهایی که داریم. خیلی وقت بود که به اینجا سر نزده بودم. از روی فراموشی است. یک فراموشی که دارد در وجودم ریشه می دواند و همه آنرا پر میکند. یک فراموشی که می خواهد همه چیز و همه کس را ببلعد. این حتی بدتر از مرگ است چون هنوز نسبت به اطرافیانم احساس مسئولیت میکنم و آنها هم همینطور. لازم است تولد یک دوست قدیمی را به او تبریک بگویم. زمان زیادی ندارم باید خیلی کارها بکنم ولی چیزی که غریب است اینکه همه آنها را فراموش کرده ام. هرچه فکر و تقلا میکنم هیچ چیزی یادم نمی آید حتی اینکه چه کسی هستم و چه کارهایی باید بکنم.
|
|
|
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 |
|
Boulevard
I don’t know why, You said goodbye
Just let me know you didn’t go forever my love
Please tell me why, You make me cry
I beg you please on my knees if that's what you want me to
Never knew that it would go so far
When you left me on that boulevard
Come again you would release my pain
And we could be lovers again
Just one more chance, Another dance
And let me feel it isn’t real that I’ve been losing you
This sun will rise, Within your eyes
Come back to me and we will be happy forever
Maybe today, I’ll make you stay
A little while just for a smile and love together
For I will show, A place I know
In Tokyo where we could be happy forever
|
|